مأخذ اصلی تمثیل خورندگان پیلبچهدرمثنوی
مأخذ اصلی تمثیل خورندگان پیلبچهدرمثنوی
MOHAMMAD AHMADÎ
Öz
Bundan önce Mesnevi hikâyelerinin kaynakları ve Mesnevi konusunda
birçok araştırma yapılmıştır. Fakat bu konuda araştırma yapan
edebiyatçılar hala bu alanda çalışılabilecek konuların çok olduğu ve
Mesnevi’de yer alan örneklerin kökenleri konusunda yeni kaynakların
bulunulabileceği kanısındadırlar.
Bu makalede Mesnevi’nin “Üçüncü Defter”inin başında yer alan
“Hırsla fil yavrularını yiyenler ve öğüt verenlerin öğüdünü terk etme”
adlı hikâyenin yeni bir kaynağı örnek olarak tanıtılmıştır.
Mevlânâ Celaleddin-i Belhî’nin bu kaynaklara ulaşmış olması muhtemeldir.
Anahtar kelimeler: Kaynakbilim, Mesnevi, Helios inekleri.
ABSTRACT
Although there have been many investigations about the origins of
the Masnavis’s allegories in the past; scholars still admit that there is
more to find regarding Masnaví’s stories and allegories and their origins.
In this essay we have found a new origin for one of the Masnavi’s
allegories known as the story of “elephant child eaters” and we think
that it is probable that Molana have been familiar with this new origin.
Keywords: morphology, Masnavi, Odysseus, Helios’s cows, elephant
eaters.
دانشجوی دکتری دانشگاه تهران
HAJAR BABAZADEH
418
چکیده
پیش از این در حوزۀ مثنویشناسی و مأخذشناسیِ داستانهایِ مثنوی کوششهای
فراون و شایان تقدیری صورت گرفته است؛ باری چنان که پژوهندگان این عرصه خود
معترفاند هنوز جای تحقیق و پژوهش در این حوزه وجود دارد و همچنان میتوان
مرخذ جدید و تازهای برای تمثیالت موجود در مثنوی یافت. در این مقاله مأخذ جدیدی
برای تمثیلی با عنوان »قصۀ خورندگان پیلبچه از حرص و ترک نصیحت ناصح« در
ابتدای دفتر سوم مثنوی معرفی شده است و احتمال میرود موالنا جاللالدین بلخی با این
مأخذ آشنا بوده است.
کلیدواژها: مأخذشناسی،مثنوی، ادیسه، گاوهای هلیوس، خورندگان پیل.
مقدمه
بر محققان و پژوهندگان عرصۀ ادبیات فارسی پوشیده نیست که تقریرات
شامخ استاد مسلّم، بدیعالزمان فروزانفر در کتاب مرخذ قصص و تمثیالت مثنوی
از نخستین تالشهایی است که ایرانیان در حوزۀ مرخذشناسی داستانهای فارسی
انجام دادهاند و به رغم گذشت ایام متمادی به ظن قریب به یقین میتوان گفت که
کوشش بدیعالزمان فروزانفر در این عرصه هنوز بهترین و یا یکی از بهترین
نمونههای مرخذشناسی داستانِ فارسی به شمار میآید. هدف اصلی استاد فروزانفر
در کتاب مرخذ قصص و تمثیالت مثنوی، چنان که خود ایشان در مقدمۀ کتاب
اشاره میکنند، آن است که وجود و شهرت حکایات مشابهی که موالنا در مثنوی
از آنها بهره گرفته است را نشان دهند و از این طریق امکان سنجش حکایات
مشابه را فراهم آورند تا خواننده بتواند قدرت تصرّف موالنا در داستانها را دریابد
و مقاصد حکایات ساده با موضوعات عادی را با مقاصد بلند و حکیمانۀ تمثیالت و
داستانهای مثنوی تطبیق دهد. )ر.ک: فروزانفر، 1387 :بیستم و بیست و یکم(
نوگرایی در هنر ایران
419
بنابراین هدف مؤلف چنان که باز در مقدمه متذکّر میشوند آن نبوده است که در
مبادی اصلی تمثیالتِ مثنوی بحث کند و یا ریشۀ اصلی داستانها را در ایران یا
خارج بیابد و کیفّیتِ تحوّل قصص را دنبال کند، بلکه آن عالم دانشمند فروتنانه
دربارۀ ماهیتِ اثر خود مینویسد:
»همینکه حکایتی را در کتب متقدّمان یا هم عصران موالنا و یا بعضی کتب که به
احتمال قوی مأخذی جز مثنوی داشته است به دست آورده در جزء مرخذ قصص نقل
کرده است و این ضعیف هرگز نخواسته است که مرخذ قصص مثنوی را به طور کلّی
گرد آورد و کاری که در حدّ توانایی و اطّالع وی نیست بر عهده گیرد چه اینگونه
بحث، شاید وظیفۀ جمعیتی باشد که هر یک چند زبانِ شرقی و غربی بدانند و در تاریخ
و آداب و آراء و عقاید و رسوم اقوام اطّالع کافی حاصل کرده باشند و امیدوارم که
آیندگان )به خواست خدا( گرم در کار آیند و این درِ بسته بگشایند و هر یک از
حکایات مثنوی را به منشأ و سرچشمۀ اصلی خود برسانند.« )همان: بیست و دوم(
در این مقاله سعی شده است تا مأخذ اصلی یکی از تمثیالت مثنوی و چگونی
سیر تطور آن در روایتهای مختلف نشان داده شود. همچنین به نظر میرسد که
موالنا جاللالدین بلخی به نوعی هم با مأخذ اصلی داستان و هم با دیگر روایاتِ
شایع در متون عربی و فارسی آشنایی داشته است، زیرا او در سرودن تمثیل
مذکور در مثنوی روایتهای مختلف را به هم میآمیزد.
قونیه در قرن هفتم
بنا به روایات مستندی که در دست است بهاءالدین محمد بن حسین بن احمد
خطیبی پدر موالنا جاللالدین بلخی در سال 617 یا 618 هجری از بلخ بیرون آمد و
از راه بغداد به مکه رفت و از آنجا به ارزنجان و مَلَطیه سفر کرد و چهار سال در
آنجا اقامت گزید و پس از آن به الرنده رفت و دست آخر به دعوت سلطان
HAJAR BABAZADEH
420
عالءالدین کیقباد سلجوقی )616-634 )به قونیه عزیمت کرد و باقی عمر در آنجا
بود تا بدرود حیات گفت. )ر.ک: صفا، 1369 :452 )دوران سلطنت عالءالدین
کیقباد، با وجود تهدیدهایی که از جانب ایلخانان مغول وجود داشت، از
درخشانترین سالهای حکومت سلجوقیان در آسیای صغیر به حساب میآید.
)ر.ک: گولپینارلی، 1363 :23 )قونیه در این دوره پایتختِ سلجوقیانِ روم بود و بر
اثر عالقه و توجه ویژۀ آنها به علم و هنر و همچنین فاصلۀ بسیار این شهر از فتنۀ
مغول عدّهای بیشماری از اکابر علم و دانش در آنجا مجتمع شده بودند؛ به عبارتی
بهتر قونیه در قرن هفتم محل تالقی سه فرهنگِ اساسی دنیای قدیم به شمار
میرفت، زیرا از یک طرف به دلیل مهاجرت ایرانیان و دانشمندان ایرانی، زبان
فارسی و شعر و ادب فارسی در این شهر رواجِ گسترده پیدا کرد و از طرف دیگر
زبان عربی که زبان قرآن و معارف دینی است در آنجا دارای تشخّص و امتیاز بود
و به موازات آن فرهنگ و تمدن یونان نیز که از طریق امپراطوری روم به آنجا
وارده شده بود، رونقی تام داشت. )ر.ک: شفیعیکدکنی، 1388 :25 )موالنا
جاللالدین در چنین شرایطی بالید و در قونیه نشو و نما یافت و قسمت عمدهای از
زندگانی پر برکت خود را در این شهر سپری کرد و همچون پدرِ خود در آنجا
دارِ فانی را وداع گفت. آناطولی در قرن هفتم و همچنین قونیه در این زمان از
طرفی مرکز اختالط مذاهب و از طرف دیگر مجمع اهل تصوف بود و به معنای
دقیق کلمه یک اجماع چند ملیتی )society multicultural )به شمار میآمد. اقوام
مختلف در سایۀ دولت سلجوقی و به واسطۀ سهلانگاری آنها دربارۀ ادیان و
مذاهب با یکدیگر همزیستی مسالمتآمیز )coexistence peaceful )داشتند و با
یکدیگر ارتباط فرهنگی برقرار میکردند. محققِ بزرگِ معاصر و یکی از
نوگرایی در هنر ایران
421
برجستهترین مولویشناسان عصر حاضر، عبدالباقی گوپینارلی در این باره
مینویسد:
»از مذاهب اهل سنت در مراکز مستقر در آناطولی، دو مذهب حنفی و شافعی
اعتباری یکسان داشتند. معتزله هم بیاهمیت تلقی نمیشد. وجود جویندگان فلسفۀ یونان
و حکمای مسیحی و مسلمان و برپا بودن کلیساها و کنیسهها در کنار مساجد
سهلانگاری و عدم تعصب نسبت به ادیان و مذاهب را در این دوره نشان میدهد.«
)50 :1363(
گوپینارلی همچنین معتقد است که روابط صمیمی و دوستانۀ سلجوقیان با روم
شرقی )بیزانس( باعث اشاعۀ فرهنگ و حکمت یونانی در آناطولی و قونیه شد و
نهایتاً این امر به رواج زبانِ یونانی در اکثر بخشهای آناطولی، به ویژه در ایاالت
نزدیک قونیه و بیزانس انجامید، تا جایی که در برخی از ایاالت بدان زبان تکلّم
میکردند. باری جدا از آنچه گفته شد، شواهد و قراین تاریخی نیز نشان میدهد
که مردم آسیای صغیر تا حدود بسیار زیادی با زبان و فرهنگِ یونانی آشنا بودهاند
و متفکّران بزرگ آن دیار را چون هومر، سقراط، افالطون و ارسطو به خوبی
میشناختهاند. استاد شفیعیکدکنی دربارۀ رواج زبان یونانی در قونیۀ قرن هفتم
مینویسد:
»آنچه از واژگان یونانی و حتی عبارات یونانی در دیوان شمس دیده میشود، گیرم
از زبان موالنا نشأت نگرفته باشد و سرودۀ دیگران باشد، هر چه هست، دلیلی است
روشن بر زنده بودن این زبان در آن ناحیه و در میان انبوهی از مردمان آنجا.« )همان:
)25
این نکته را البته پیشتر استاد گولپینارلی نیز در کتابی که دربارۀ موالنا
جاللالدین نوشته است، متذکّر شده بود. )ر.ک: 1363 :50 )به عقیدۀ وی و دیگر
HAJAR BABAZADEH
422
محققان، زبانِ یونانیای که در اشعار موالنا به کار رفته است، زبان متداولی میان
مردم قونیه در قرن هفتم هجری بوده و تمام خصوصایت زبان یونانیای را که
امروز در آناطولی رایج است، داراست. )ر.ک: همان: 411 )به زعم این استاد
»موالنا زبان یونانی را تا حدی میدانسته است که قادر باشد آثار فالسفه و اشعار
شاعران کهن یونانی را در متونِ اصلی آنها بخواند.« )همان:411 )همچنین به قول
ایشان موالنا با راهبان مسیحی نیز دوستی داشته و گاه در دیرِ افالطون در نزدیکی
قونیه به زیارت آنها میرفته است؛ گولپینارلی معتقد است که این رفت و آمدهای
خود دلیلی است بر اینکه وی با فرهنگ و زبان یونانی انس 1 موالنا به دیر افالطون
و الفت داشته است و اشعار یونانیِ او از عالقۀ وی به مسیحیان و راهبان مسیحی
حکایت میکند. )ر.ک: همان: 411 )هر چند این فرضِ گولپینارلی بر پایۀ
حکایاتی است که در مناقبالعارفینِ افالکی آمده است؛ شفیعیکدکنی به درستی
متذکّر میشود که این حکایات حتی اگر از نوع حکایتهایِ مجعولی باشد که
معوالً تذکره نویسان برای اهل تصوف میساختهاند، باری فضای اجتماعی و
فرهنگی قونیۀ قرنِ هفتم را به خوبی ترسیم میکند. )ر.ک: 1388 :26 )اکنون به
دو حکایت از این حکایات مناقبالعارفین اشاره میشود:
1
. دیر افالطون غاری بوده است در قونیه که پس از موالنا چلبیها بدانجا میرفتهاند و
یک شب از سال را در آنجا میگذراندهاندو خاطرۀ موالنا را زنده نگه میداشتهاند. )به نقل از
حواشی کتاب گولپینارلی، 1363 :411 )شفیعیکدکنی دربارۀ این مکان مینویسد: »دیر افالطون
محلی بوده است در قونیۀ عصر موالنا که تصویر دقیقی از آن در کتاب شهنامۀ سلجوق، اثر
اُنسی، 2 ،دیده میشودو ناظم آن متن، از این محل به نام »جای افالطون« یاد میکند....« )1388 :
)26
نوگرایی در هنر ایران
423
سرور راهبان دیرِ افالطون که از اکابر احبار ایشان مردی بود پیر و متبحّر و از جمیع
والیت استنبول و فرنج و جانیک و غیره به طلب آن علم پیش او میآمدند و از او
تحصیل احکام میکردند؛ حکایت کرد که روزی حضرت موالنا به دیر افالطون که در
دامن کوه است آمده بود و در آن مغاره که از آنجا آب سرد بیرون میآید در آنجا رفته
تا قعر غار روانه شد و من بیرون غار مراقب آن حال شدم که تا چه خواهد کردن؟ تا
هفت شبان روزی در میان آبِ سرد نشسته بود، بعد از آن شورکنان بیرون آمد و روانه
شد؛ حقّا که اثرِ تغیّر اصال در جسم مبارکش نبود و سوگندان خورد که آنچ در صفت
ات مسیح خوانده بودم و در صحف ابراهیم و موسی مطالعه کرده بودم و همچنان
عظمت ورزش انبیا که در تواریخ سلف دیده بودم درو همان بود و زیاده؛ چنانک در
اسرار خود فرمود و نمود. )1386 :149 )
و حکایت دیگر چنین است:
همچنان از محققان اصحاب منقول است که در دیر افالطون حکیم راهبی بود وفنون
عظیم و سالخورده، چندانک اصحاب آنجایگاه به رسم تفرّج رفتندی به انواع خدمات
کردی و اعتقاد نمودی و حضرت چلبی عارف را به غایت دوست میداشت؛ روزی
اصحاب کرام از سبب اعتقاد او پرسیدند که تو موالنا را چو دیدی و چگونه دانستی؟
گفت: شما او را چه دانید که او که بود؟ من ازو کرامات بیحدّ و معجزات بسیار دیدهام
و بندۀ مخلص گشته؛ و سِیَر انبیای ماضی را در انجیل و صُحُف ایشان خوانده بودم، همه
را در اتِ مبارکِ او مشاهده کردهام و به حقیّت او ایمان آورده...)همان: 276 )
حال اگر فرهنگ و ادب یونانی در قونیهای که موالنا در آن پرورش یافته
است رواج داشته و اگر موالنا به مقتضای جامعهای که در آن بالیده با تمدنِ یونان
آشنایی بیشتری پیدا کرده است، چندان بعید نیست که او با حماسۀ سترگِ آن
دیار یعنی ایلیاد و اودیسۀ هومر نیز آشنایی داشته است. این اثر ادبی مشهور، »از
قرن ششم پیش از میالد برای مردم آتن به صورت منظومههای رسمی درآمد که
HAJAR BABAZADEH
424
سراسر آن در جشنهای ملی هر دو هفته یک بار خوانده میشد« )خانلری، 1375 :
1538 )و سپس رفته رفته در اقصی نقاط جهان اشتهار یافت و تأثیراتِ عمدهای را
در ادب رومی باعث شد. بسیاری از وقایع اثر حماسی هومر در نواحی آسیای
صغیر پدید آمده است، )ر.ک: نفیسی، 1387 :5 )و این امر خود دلیل دیگری
است که مردمان آن سرزمین با این سرودۀ بلند آشنایی داشتهاند. به هر روی
میتوان مدعی شد که موالنا جاللالدین بلخی با این اثر و یا با برخی از داستانهای
آن آشنا و مأنوس و در شماری از تمثیلهای خود در اثر بیهمتایش مثنوی
معنوی از آنها متأثر بوده است. در ادامه نشان میدهیم که احتماالً مرخذ اصلی
یکی از تمثیالتِ ممتاز مثنوی، در حقیقت برگرفته از قسمتی از داستان ادیسۀ
هومر است و به گونهای بازتفسیر آن بخش از داستان به شمار میآید.
گاوهای ماده و تنومند هلیوس
در حماسۀ ادیسۀ هومر، پس از آنکه ادیسه در جنگ تروا )Troy )پیروز از
میدان نبرد بیرون میآید، برای بازگشت به خانهاش، ایتاکا )Ithaca )دچار مشکل
میشود و سفری که بنا بود نهایتاً یک ماه به طول انجامد بیست سال طول میکشد.
در این بیست سال ادیسه به انواع بالیا و موانع برخورد میکند و شماری زیادی از
یاران خود را از دست میدهد. ناوگان او در دریا با گردبادی سهمگین مواجه
میشود و این گردباد کشتیهایش را به شمال آفریقا میبرد. ادیسه در نتیجه
سالها تالش میکند تا راه بازگشت به خانهاش را بیابد، اما با حوادثی رو به رو
میشود که او را از هدفش بازمیدارند و بازگشتش را به تأخیر میاندازند. او برای
چارهجویی و یافتن راهی مناسب به سمت ایتاکا، در یکی از سفرهایش به سرزمین
هادس )Hades دهانۀ دوزخ و دنیای مردگان( میرود تا با تیرزیاسِ )Tiressias )
پیشگو که پیرمردی نابیناست مالقات کند و چارۀ کار را از او جوید. چون ادیسه
نوگرایی در هنر ایران
425
در سرزمین مردگان، تیرزیاس را مییابد با او به رایزنی میپردازد و این پیشگو او
را از چند و چون کار آگاه میکند و راه را از چاه بازمینماید. تیرزیاس به ادیسه
چنین خطاب میکند:
ای بازماندۀ زئوس، ای پسر الرت، ای اولیس که هزران چارهجویی میدانی، پس
چرا، ای بدبخت، چون پرتو آفتاب را بدرود گفتی، آمدهای مردگان و سرزمینی را که
شادی در آن نیست ببینی؟... شما میتوانید پس از رنجهایی، به خانۀ خود برسید، اگر
بتوانی دلِ خود و دلِ همراهان خویش را آرام کنی، از همان دم که کشتی خود را که
چوببست خوب دارد، به جزیرۀ تریناسید نزدیک بکنی، پس از آنکه از دریای بنفش
رسته باشی، هنگامی که گاوههای ماده و گوسفندان تنومند هلیوس را، که همه چیز را
میبیند و همه چیز را میشنود، در چراگاه خواهید دید. اگر به آنها هیچ زیانی نرسانی،
اگر در اندیشۀ بازگشت باشی، میتوانید باز هم بیآنکه رنج ببرید به ایتاک برسید؛ اما
اگر بدانها زیان برسانی، آنگاه نابود شدن کشتی تو و همراهانت را پیشبینی میکنم؛ و
تو اگر از مرگ برهی، دیر با حالی غمانگیز به خانه خواهی رسید، پس از آنکه همۀ
همراهانت بر روی کشتی بیگانهای از دست رفته باشند؛ در خانهات مایۀ رنج را خواهی
یافت؛ مردانی خویشتنخواه که دارایی تو را از میان میبرند، خواستگار زناشویی با زنت
هستند و پیشکشهای زناشویی را بدو میدهند... )هومر، 1387 :740-741)
چنانکه مالحظه شد تیرزیاس، ادیسه را از تجاوز به گلههای گاو و گوسفند
2 هلیوس
)Helios ،)خدای خورشید نهی میکند، اما هنگامی که ادیسه و یارانش به
2
. هلیوس تجسم ایزدی خورشید، گرما و روشنایی آفتاب است. هلیوس در اساطیر یونان از
ایزدان بزرگ نیست و از خدمتگزاران زئوس به شمار میآید. جایگاه هلیوس در پانتئون یونانی
ناچیز است. با این حال این اندیشه که او تجسم خورشید، مرکز گیتی، بخشایندۀ نور و گرمای
گریزناپذیر برای زندگی در برابر تاریکی و مرگ است، در پایان دوران باستان، اهمیت
HAJAR BABAZADEH
426
کرانههای جزیرۀ تریناسید )Trinacide )میرسند، یاران او خسته و گرسنهاند، به
همین دلیل از وی میخواهند تا مدتی در آنجا درنگ کنند، ادیسه به اکراه
میپذیرد ولی بدان شرط که یارانش به گلۀ هلیوس کاری نداشته باشند:
»ای دوستان، در کشتیِ تندروِ ما خوردنی و آشامیدنی هست؛ از ترس آنکه مبادا
بدبختی پیش آید نباید دست به گاوان بزنیم. زیرا خدایی که این گاوان و این میشهای
پروار از آنِ اوست، هلیوس، همه چیز را میبیند و همه چیز را میشنود سنگیندل
است.« )همان: 767)
»من این میگفتم و همان دم سوگند خوردند چنان که فرمان دادم از ستوران
آسمانینژاد خودداری کنند.« )همان: 766)
تا زمانی که یاران ادیسه خوراک و بادۀ سرخفام داشتند از گاوها خوددرای
کردند، اما چون خوراکِ آنها به پایان رسید، ملوانانِ گرسنه احتیاط از کف دادند
و گاوهایی را که وقفِ هلیوس بود سر بریدند و پوست کندند و خوردند. ادیسه
در این حین برای نیایش به درگاه خدایان به درون جزیره رفته بود و چون
بازگشت و از کار یارانش آگاه شد، آنها را سرزنش و مالمت کرد و از خوردن
گوشتِ گاوهایِ هلیوس تجنّب واجب شناخت. در این هنگام هلیوس که از غارت
گلۀ مقدسِ خود خشمگین شده بود با دلی پر از اندوه از زئوس )خدای خدایان( و
دیگر خدایان خواست که از ادیسه و یارانش انتقام بگیرند:
»ای زئوسِپدر و شما ای خدایانِ نیکبخت و جاودانی دیگر، کیفر کشتار گاوهای
مرا از همراهان اولیس پسر الئرت بستانید. ایشان گستاخانه این جانورانی که مایۀ شادی
من بودند کشتهاند، هنگامی که من به سوی آسمان پر ستاره میرفتم یا هنگامی که در
چشمگیری پیدا میکند. برای اطالع بیشتر ر.ک به: ژوئل، اشمیت. )1389 . )فرهنگ اساطیر
یونان و روم. ترجمۀ شهال برادران خسروشاهی. تهران : روزبهان.
نوگرایی در هنر ایران
427
فرود آمدن از آسمان به سوی زمین میچرخیدم. اگر کیفری بجا در برابر کشتار گاوان
من نبینند من نزد هادس فرو خواهم رفت و برای مردگان خواهم درخشید.« )همان:
)769
زئوس در جوابِ هلیوس میگوید:
»ای هلیوس، همچنان در میان خدایان و برای آدمیزادگان بر زمینی که گندم میدهد
بدرخش. اما این کسان را؛ به زودی صاعقۀ فروزان خود را بر کشتی تندرو ایشان فرود
خواهم آورد و پارههای آن را در میان دریای میآسا به پرواز خواهم آورد.« )همان:
)769
پس از این گفتگو ادیسه و همراهانش به کشتی بازمیگردند و آمادۀ حرکت
به سمت ایتاکا میشوند. زئوس در این موضع و در میانۀ راه برای حمایت از
هلیوس، سنگدالنه همۀ مردانِ ادیسه را با آ رخش نابود میکند و بدین ترتیب
ناوگانِ اعزامی به جنگ تروا در طوفان سهمگین دریا نابود میشود. تنها ادیسه که
از گوشت گاوانِ هلیوس نخورده است زنده میماند و باقی افراد او به کامِ مرگ
میروند. هومر نابودی کشتی و غرق شدن سربازان یونانی را چنین وصف میکند:
»و همان دم خدایان، بزرگواریهایی در دیدگانشان آشکار کردند: چرمهای گاوان
راه میپیمودند؛ گوشتها در گرداگرد سیخها بانگ برمیآوردند، چه گوشت پخته و چه
گوشتِ خام؛ گویی گاوان خود بانگ میکردند... کشتی دیر زمانی راه نپیمود، همان دم
باد باختر صفیرزنان پیش آمد و مانند توفانی گرد خود پیچید؛ سختیِ باد چوبهای دگل
را پی در پی در هم شکست... در همان دم زئوس تندر را برآورد و صاعقۀ خود را بر
کشتی فرود آورد. چون صاعقۀ زئوس بر آن خورد همۀ آن گرد خود پیچید، از دودِ
گوگرد پر شد و کسانم از کشتی به زیر افتادند.« )همان: 769 -770)
در نهایت ادیسه که تنها بازماندۀ توفان سهمگین دریاست بر تخته پارهای
سوار میشود و خود را به زحمت به جزیرهای میرساند. او همچنان به خاطر
HAJAR BABAZADEH
428
غضب خدایان سختیها، مصیبتها و آزمایشهای دیگری را نیز پس پشت
میکند و سرانجام موفق میشود به قلمرو سلطنت خود در ایتاکا بازگردد و تاج و
تختش را باز پس گیرد.
شتر صالح
یقیناً ساحت مقدس قرآن از لو اساطیراالولین منزه است، اما شایان کر
است که اسطورۀ ادیسه و گلۀ گاوهای هلیوس، داستان شتر صالح را در قرآن به
خاطر میآورد. آنجا که گروهی از اشقیاء بدون در نظر گرفتن نصیحت پیامآور
الهی شتری را که آیت خدا بود و از دل کوه بیرون آمده بود، پی کردند:
»و إِلی ثَمُودَ خَاهُم صالِحاً قَالَ یا قَومِ عبُدُوا اهللَ مَا لَکُم مِن الَهٍ غَیرُهُ قَد جاءَتکُم بَیِّنَهٌ
مِن رّبّکُم هذِهِ ناقَهٌ اهللِ لَکُم آیتهً فَذَروهَا تَأکُل فِی األرضِ اهللِ وَ ال تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأخُذَکُم
عَذَابٌ لِیمٌ )األعراف 73«...»)فَعَقَرُوا النماقَهَ و عَتَوا عَن مرِ رَبِّهِم و قَالوا یَا صَالِحُ ائتِنَا بِمَا
تَعِدُنَا إن کُنتَ مِنَ المُرسَلِینَ فَأخَذتهُمُ الرمجفَهُ فَأصبَحُوا فِی دَارِهِم جَاثِمِینَ )األعراف 77-
»)78
بنابر روایتهای اسالمی پس از حضرت هود و عاد )ص(، حضرت صالح
)ص( به مدت دویست سال بر قوم ثمود به رسالت فرستاده شد و آن قوم را به
پرستش خدای یگانه و ترک بتهایی که پدرانشان میپرستیدند دعوت کرد.
)ر.ک: نیشابوری، 1392 :42 )بعضی از مفسرین معتقدند که حضرت صالح به
عنوان معجزه ماده شتری زنده را از دل سنگ برآورد، اما در قرآن اطالعاتِ دقیقی
در این باره وجود ندارد.
3
)ر.ک: خزائلی،1341 :396 -397 )صالح از قوم خود
3 .به عقیدۀ محمد خزائلی برآوردن ناقه از سنگ اشتباهی است که در نتیجه تقارب لفظی
میان حجر به کسرهاء و سکون جیم »محل اقامت ثمود« و حجر بفتحین که به معنی سنگ
نوگرایی در هنر ایران
429
خواست تا این ناقه را که آیتی از تقدیس بود محترم دارند و مدتی استفاده از آب
را به وی اختصاص دهند و به او آزار نرسانند، اما قوم ثمود سرکشی آغاز کردند
و ناقۀ صالح را پی کردند. صالح آنگاه به قوم خود گفت سه روز در خانههاییشان
بمانند و منتظر باشند. در روز چهارم زلزله و صاعقهای بر ثمود نازل شد و آنها
بکلّی از بین رفتند. در مورد پی کردن ناقه در کتب تفسیر آمده است که شخصی
به نام قدار با رفیقان خود باده مینوشید، یاران او خواستند مقداری آب را با شراب
بیامیزند، اما چون نوبت شُرب ناقۀ صالح بود، آب نیافتند. بدین ترتیب قدار با
رفیقانِ خود همداستان شد که ناقه را بکشند. )ر.ک: همان: 252 )
قصة خورندگان پیلبچه از حرص و ترک نصیحت ناصح
استاد بدیعالزمان فروزانفر در کتاب مرخد قصص و تمثیالت مثنوی، مأخذ
اصلی این حکایت را که در ابتدای دفتر سوم مثنوی آمده است، کتاب حلیهاالولیاءِ
ابونعیم اصفهانی کر میکند. خالصه و ترجمۀ عربی حکایت مذکور از کتاب
جلیلالقدر و سترگ حلیهاالولیاء چنین است:
»ابوعبداهلل قالنسی نقل کرد که در یکی از سفرهایمان دچار طوفان شدیم سرنشینان
کشتی به دعا و نذر و نیاز پرداختند. آنگاه به من گفتند تو چه نذر کردهای. در جواب
گفتم نذر کردم که اگر نجات یابم هرگز گوشت فیل نخورم! حاضران گفتند عجبا از
این نذر که کردهای! از قضا به سبب شکستگی، کشتی را به ساحلی فرود آوردند و در
آنجا خوردنی نبود. ناگهان بچه فیلی ظاهر شد. همسفران در دم او را گرفتند و بح
کردند و خوردند. من به نذر خود وفادار ماندم. همسفران پس از این که سیر شدند به
خواب رفتند. در این هنگام فیلِ مادهای سر رسید. او که در جستجوی فرزندش بود همه
میباشد پیش آمده است. برای اطالع بیشتر در این باره ر.ک: خزائلی، محمد. )1341 .)اعالم
قرآن. تهران: امیر کبیر.
HAJAR BABAZADEH
430
جا را میبویید تا استخوانهای فرزندش را یافت. آنگاه به سراغ خفتگان رفت و چون
دریافت که آنها خورندۀ فرزندش هستند یکی یکی همه را با دست و پای خود له
میکرد و به قتل میرساند. بعد به سراغ من آمد. اما با بوییدن دهانم دریافت که من از
گوشت فرزندش نخوردهام. چرخی زد و با خرطومش اشاره کرد که سوار شو. سوار شدم
و فیل به سرعت پیش میرفت و شبانه مرا به زمین حاصلخیز و پر جمعیتی رساند.
صبحگاهان چشمم به زراعت و انبوه مردم افتاد. آنها مرا نزد فرمانروایشان بردند. ماجرای
خود به تمامی بگفتم. گفتند هشت روز راه را یکشبه پشت سر گذاشتهای!« )فروزانفر،
1387 :247-248 ،با تلخیص و دخل و تصرف(
استاد فروزانفر پس از نقل این حکایت متذکّر میشوند که این داستان را
دمیری در حیاهالحیوان و قاضی ابوعلی تنوخی در نشوارالمحاضره و ابن بطوطه در
رحله و عوفی در جوامع الحکایات نقل کرده است. )همان: 247 )البته الزم به
کر است که در روایت حلیهاالولیاء بر خالف روایتِ مثنوی و ایلیاد و ادیسه
شخص دانا و ناصحی گروهی را از خوردن گوشتِ حیوانی منع نمیکند، بلکه
ابوعبداهلل قالنسی به ناگاه تصمیم میگیرد که از خوردن گوشت فیل امتناع کند و
میگوید: »اینچنین نذری به دلم برات شد و خدا آن را بر زبانم جاری کرد.«
)همان: 248 )
چنان که کر شد عوفی نیز این حکایت را در جوامعالحکایات نقل کرده
است، اما او این کرامت را به ابراهیم خوّاص نسبت میدهد. اکنون روایت عوفی
را با تلخیص کر میکنیم:
حکایت کردهاند از بندۀ خاص ابراهیم خوّاص که وقتی با جماعتی از اصحاب صفه
عزم سفر دریا کردم و چون در کشتی نشستم و سفینه به میان بحر رسید ناگاه بادی
سخت برخاست و کشتی را نه لنگر ماند و نه شراع و بادبان را نه سفینه ماند و نه ارتفاع.
کشتی بشکست و خلق غرقه گشتند. ما تنی چند بر تختهای بماندیم. باد آن تخته به
نوگرایی در هنر ایران
431
جزیرهای انداخت... یکی از آن جماعت گفت: بیایید تا هر یک نذری کنیم و از
حضرت عزّت طاعتی الزام نماییم تا به برکت آن آفریدگار عزّاسمُهُ ما را فرجی بخشد.
پس هر یک نذری کردند.... چون نوبت به من رسید چندان که فکرت کردم مرا هیچ
یاد نیامد جز آنکه گفتم: من نذر کردم که هرگز گوشت پیل نخورم و این به مدد الهام
بود. آن جماعت گفتند: ای برادر در این مقام چه وقت هزل است! گوشت پیل که
خورد... گفتم: این ساعت جز این در خاطر نیاید، تا از غیب چه پدید آید. پس یاران
گفتند: مصلحت در آن است که گرد این جزیره برآییم مگر چیزی یابیم که از آن قوت
سازیم. پس گرد آن صحرا بر آمدند و طواف میکردند ناگاه نظر ایشان بر پیل بچهای
افتاد. تکلّف کردند تا آن را بگرفتند و بسمل کردند و آن گوشت را قسمت کردند...
چون نوبت به من رسید گفتم: من امروز نذرکردهام که گوشت پیل نخورم. از خوردن
آن امتناع نمودم. یاران از آن گوشت بخوردند و چون از شب پاسی بگذشت پیلی مست
باشکوه برسید و فریاد میکرد چنانکه عقلها مدهوش میشد. چون یاران حال بدان جمله
بدیدند همه از هیبت در روی افتادند و حیات را وداع کردند. پیل بیامد و یکان یکان را
میبویید و در زیر پای خرد میکرد تا جمله را بشکست و من تنها بماندم مرا نیز بسیار
ببویید زیادت از آنکه یاران مرا بوییده بود و در میان خرطوم او دل از جان برداشتم و
روح من منتظر خالص گشته. پس مرا بر پشت خود انداخت و دویدن گرفت و من خود
را بر پشت او نگاه میداشتم... چندانکه تباشیر صبح صادق عرصۀ آفاق را منوّر گردانید
خرطوم بر باال کرد و مرا از پشت خود فروگرفت و آهسته بر زمین نهاد و بازگشت...
در آن راه برفتم به شهری رسیدم و آنجا نزول کردم. اهل شهر حال من پرسیدند. قصۀ
خود با ایشان تقریر کردم. متعجب شدند و گفتند: این پیل در یک شب چندین روزه راه
برفته است...)عوفی، 1392 :172-174 )
چنانکه مالحظه شد عوفی در نقل این داستان کامالً متأثر از روایت حلیه
االولیاء است، اما دانسته نیست که چرا به رغم تأثیرپذیری آشکار، عوفی این
کرامت را به ابراهیم خوّاص نسبت میدهد. خاتمالشعراء، جامی نیز این حکایت را
HAJAR BABAZADEH
432
در نفحاتاالنس آورده است. روایت جامی در این کتاب با روایت ابونعیم در
حلیهاالولیاء طابق النعل بالنعل است و در هر دو روایت این کرامت به ابوعبداهلل
قالنسی نسبت داده شده است. به دلیل مشابهت کامل روایت جامی با روایت
ابونعیم برای جلوگیری از اطالۀ کالم از کر آن خودداری میکنیم. )ر.ک: جامی،
1386 :110 )باری آنچه در این سه روایت )روایتِ ابونعیم، عوفی و جامی( و
روایتِ هومر جلب توجه میکند، آن است که سرنوشت شخصیتهای داستان به
نوعی با دریا، کشتی و جزیرهای دور افتاده گره خورده است و این امر نشان
میدهد که هر چهار روایت دست کم از پنج یا شش موتیف )motif )مشابه
برخوردارند. همچنین به نظر میرسد موالنا در نقل داستان »خورندگان پیل« با
اینکه با روایت ابونعیم و عوفی و دیگران آشنا است، اما کامالً از آنها متأثر نیست
و این امر احتمال تأثر او از روایت سومی را زیاد میکند. با در نظر گرفتن تمام
این روایات، تمثیلی که موالنا جاللالدین بلخی با عنوان »قصۀ خورندگان پیل« در
مثنوی معنوی نقل میکند، آمیزشی از دو روایتِ »گاوهای هلیوس« و روایت
»ابونعیم اصفهانی« است. قطع نظر از اینکه در روایت مثنوی و سه روایتِ عربی و
فارسی فیل موجودی است که کشته میشود و سپس قاتالن او به هالکت میرسند؛
اما در روایت مثنوی شخص سومی وجود دارد که گروهی از دوستان را از خوردن
گوشتِ پیل نهی میکند و این شخصیت از این جهت دقیقاً مشابه تیرزیاسِ پیشگو
در داستان ادیسه است، اما این شخصیت محوری در روایتهای دیگر دیده
نمیشود. اکنون برای تبیین موضوع، روایت منظوم مولوی را با تلخیص کر
میکنیم:
آن شنیدی تو که در هندوستان دید دانایی گروهی دوستان
گُرسنه مانده شده بیبرگ و عُور میرسیدند از سفر از راه دور
نوگرایی در هنر ایران
433
مهر داناییش جوشید و بگفت خوش سالمیشان و چون گُلبن شکفت
گفت: دانم کز تجوّع وز خَال جمع آمد رنجتان زین کربال
لیک اهلل اهلل ای قومِ جلیل تا نباشد خوردتان فرزندِ پیل
پیل هست این سو که اکنون میروید پیلزاده مشکنید و بشنوید
پیلبچگاناند اندر راهتان صیدِ ایشان هست بس دلخواهتان
بس ضعیفند و لطیف و بس سمین لیک مادر هست طالب در کمین
از پی فرزند، صد فرسنگ راه
ج
او بگردد در حنین و آه آه
آتش و دود آید از خرطومِ او الحذر زآن کودکِ محروم او...
هر دهان را پیل بویی میکند گرد معدۀ هر بشر برمیتند
تا کجا یابد کباب پور خویش تا نماید انتقام و روزِ خویش...
گفت ناصح: بشنوید این پند من تا دل و جانتان نگردد ممتحن
با گیاه و برگها قانع شوید در شکارِ پیلبچگان کم روید
من برون کردم ز گردن وامِ نصح جز سعادت کی بود انجامِ نُصح؟...
این بگفت و خیربادی کرد و رفت گشت قحط و جوعشان در راه زفت
ناگهان دیدند سویِ جادهیی پورِ پیلی، فربهی، نوزادهیی
اندر افتادند چون گرگان مست پاک خوردندش، فروشستند دست
ج
آن یکی همره، نخورد و پند داد که حدیثِ آن فقیرش بود یاد...
پس بیفتادند و خفتند آن همه وآن گرسنه چون شبان اندر رمه
دید پیلی سهمناکی میرسید اوالً آمد، سویِ حارس دوید
بوی میکرد آن دهانش را سه بار هیچ بویی زو نیرمد ناگوار
HAJAR BABAZADEH
434
چند باری گرد او گشت و برفت مر ورا نرزرد آن شه پیلِ زفت
مر لب هر خفتهای را بوی کرد بوی میآمد ورا زآن خفته مرد
از کباب پیلزاده خورده بود بر درانید و بکشتش پیل، زود
در زمان، او یک به یک را زآن گروه میدرانید و نبودش زآن شکوه
بر هوا انداخت هر یک را گزاف تا همی زد بر زمین، میشد شکاف
)155-69(
با توجه به آنچه تا کنون کر شد و با توجه به علم مأخذ شناسی داستانها
)morphology/ Folkloristic morphology(
که همواره به دنبال شباهتهای 4
ساختاری میان روایتهای مختلف است؛ به نظر میرسد مأخذ اصلی تمام
روایتهایی که دربارۀ خوردن گوشت پیل نقل شد، برگرفته از داستان گاوهای
هلیوس در حماسۀ ادیسه باشد و چندان بعید نیست که در طول زمان گاوهای
هلیوس در روایت یونانی به فیل در روایتهای عربی و فارسی تطور پیدا کرده
باشد. آنچه علیالتحقیق مسلّم است میان این روایات از لحاظ تماتیک )thematic )
مشابهتهای انکار نکردنیای وجود دارد. شباهتهای عمدهای که اختصاصاً در دو
روایت موالنا و هومر وجود دارند، عبارتند از:
1 .در هر دو روایت حیوانی به خاطر گرسنگی مسافران کشته و خورده
میشود.
4
. morphology یا مأخذ شناسی به معنای ریشهشناسی و یا ریختشناسی فرم و ساختار
است و morphologyFolkloristic به معنای مطالعۀ ساختارهای فولکلور و داستانهای
عامیانه است. این شاخه از مطالعات ادبی موجودیت خود را به دو محقق برجسته مدیون است:
والدیمیر پراپ روسی و آنتی آرنه فنالندی. در این نوع مطالعات بررسی و مطالعۀ موتیف
داستانها برای طبقهبندیِ آنها اهمیت بسیاری دارد.
نوگرایی در هنر ایران
435
2 .در هر دو روایت شخص دانایی )در داستان ادیسه تیرزیاس و در روایت
موالنا دانایی که در هندوستان است( وجود دارد که مسافران را ازخوردن گوشت
حیوانی نهی میکند.
3 .در هر دو روایت همسفران به گفتۀ فرد دانا اهمیت نمیدهد و یا آن را
فراموش میکنند و گوشت حیوان نهی شده را میخورند.
4 .در هر دو روایت فردی آگاه و دوراندیش حضور دارد که از خوردن
گوشت حیوان نهی شده امتناع میکند و بدین واسطه زنده میماند.
5 .در روایت یونانی بانگ گوشتهای ناپخته و پخته شده و در روایت موالنا
بوی گوشت پیل، غمازی میکند و باعث مرگ خورندگان آنها میشوند.
6 .در هر دو روایت فرد حازم زنده میماند.
الزم به یادآوری است که بسیاری از تمثیلهای دیگری که موالنا در کتاب
خود به آنها استناد کرده است مأخذی یونانی دارند؛ از جمله »حکایت تعلّق موش
با چغز« در دفتر ششم که استاد نیکلسون مأخذ آن را به درستی یکی از
داستانهای منسوب به ازوپ میداند. )ر.ک: فروزانفر، 1387 :567 )همچنین به
نظر میرسد موالنا با بعضی از شخصیتهای اسطورهای یونان نیز آشنا بوده است؛
5 از آن جمله است آشنایی احتمالی او با داستان شاه میداس
که در ادبیات جهان
سمبل حماقت و بالهت است. ) ر.ک: لغتنامۀ دهخدا، یل والقرنین(
5 .داستان میداس پادشاه فریژی به علت گوشهایش که چون گوش
های خر بود، زبانزد
است و در ادبیات جهان انعکاس یافته است. میداس روزی در جنگل در حال گردش بود که
دید آپولون و پان )از خدایان یونان( بر سر اینکه کدام نوازندۀ بهتری است با هم رقابت
میکنند میداس برای داوری برگزیده شد و به شکلی احمقانه پان را برنده اعالم کرد. آپولون
HAJAR BABAZADEH
436
منابع
افالکی، شمسالدین احمد. )1386 .)مناقبالعارفین. تهران: اقبال.
خشمگین شد و بیدرنگ دو گوش خر بر سر میداس پدید آمد. او از فرط خجالت، گوشهایش
را در زیر کاله پنهان میکرد و تنها آرایشگر او از رازش مطّلع بود. باری این راز بر سینۀ
آرایشگر سنگینی میکرد و او نمیتوانست آن را پنهان دارد، به همین دلیل روزی به صحرا
رفت و در آنجا گودالی حفر کرد و فریاد زد: »شاه میداس گوشهایی چون گوشهای خر
دارد.« آنگاه آسوده شد. چندی بعد در آن محل نیهایی رویید که با وزش هر باد این جملۀ
گستاخانه را تکرار میکردند و به زودی این راز در همه جا آشکار شد. برخی از محققان
معتقدند بیتی از موالنا به این داستان اشاره دارد:
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر کاین سخن را درنیابد گوش خر
برای اطالع بیشتر ر.ک: لغتنامۀ دهخدا، یل والقرنین و برای اطالع بیشتر از داستان شاه
میداس ر.ک به : ژوئل، اشمیت. )1389 . )فرهنگ اساطیر یونان و روم. ترجمۀ شهال برادران
خسروشاهی. تهران : روزبهان.
نوگرایی در هنر ایران
437
دهخدا، علی اکبر )و همکاران(. )1325-1352 .)لغت نامه. تهران: سازمان
لغت نامۀ دهخدا.
جامی، نورالدین عبدالرحمان. )1386 .)نفحاتاالنس. تصحیح محمود
عابدی.تهران: سخن.
خانلری، زهرا. )1375 .)فرهنگ ادبیات جهان. تهران: خوارزمی.
خزائلی. محمد. )1341 .)اعالم قرآن. تهران: امیرکبیر.
ژوئل، اشمیت. )1389 . )فرهنگ اساطیر یونان و رُم. ترجمۀ شهال برادران
خسروشاهی. تهران : روزبهان.
شفیعیکدکنی، محمدرضا. )1362 )گزیدۀ غزلیات شمس. تهران: شرکت
سهامی کتابهای جیبی.
___. )1388 .)در عشق زنده بودن. تهران: سخن.
صفا، بیحاهلل. )1369 .)تاریخ ادبیات در ایران )جلد 1 ،2 و 3 .)تهران:
فردوس.
عوفی، سدیدالدین محمد.)1392 .)پانصد و یک حکایت از جوامعالحکایات.
به سعی امیر بانوی کریمی )امیری فیروزکوهی(. تهران: زوار.
فروزانفر، بدیعالزمان. )1378 .)احادیث و قصص مثنوی. ترجمۀ کامل و
تنظیم مجدد حسین داوودی. تهران: امیرکبیر.
گولپینارلی، عبدالباقی.)1363 .)موالنا جاللالدین. ترجمه و توضیحات توفیق
سبحانی. تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
معین، محمد. )1363 .)فرهنگ معین. تهران: امیر کبیر.
مولوی، جالل الدین محمد بن محمد. )1362ا(. مثنوی معنوی. تصحیح رینولد
نیکلسون. تهران: امیر کبیر.
HAJAR BABAZADEH
438
___.)1391 .)شرح جامع مثنوی. تألیف کریم زمانی.جلد سوم.تهران:
اطالعات.
نیشابوری، ابواسحق. )1392 .)قصص االنبیاء. به اهتمام حبیب یغمایی. تهران:
علمی و فرهنگی.
هومر. )1385 .)ادیسه. ترجمۀ سعید نفیسی. تهران: انتشارات بهزاد.
___. )1389 .)اودیسه. ترجمۀ سعید نفیسی. تهران: علمی و فرهنگی.
___. )1387 .)ایلیاد و اودیسه. ترجمۀ سعید نفیسی. تهران: هرمس.
نتیجهگیری
براساس تشابهات و همانندیهایی که از لحاظ تماتیک و ساختارهای داستانی
میان دو روایت گاوهای مقدس هلیوس و داستان خورندگان پیل وجود دارد و بر
اساس علم مأخدشناسی میتوان نتیجه گرفت که روایت گاوهای هلیوس در ادیسۀ
هومر مأخذ اصلی تمثیل خورندگان پیل در مثنوی معنوی است. باری دانسته نیست
که آیا موالنا جاللالدین بلخی در هنگام سرودن تمثیل مذکور روایت هومر را در
نظر داشته است یا نه؟ اما بر اساس قراین تاریخی به نظر میرسد خداوندگار قونیه
با زبان یونانی آشنا بوده است و بدین ترتیب از آثار اندیشمندان و ادیبان آن دیار
بالواسطه و یا با واسطه بهره میبرده است.
MOHAMMAD AHMADÎ
Öz
Bundan önce Mesnevi hikâyelerinin kaynakları ve Mesnevi konusunda
birçok araştırma yapılmıştır. Fakat bu konuda araştırma yapan
edebiyatçılar hala bu alanda çalışılabilecek konuların çok olduğu ve
Mesnevi’de yer alan örneklerin kökenleri konusunda yeni kaynakların
bulunulabileceği kanısındadırlar.
Bu makalede Mesnevi’nin “Üçüncü Defter”inin başında yer alan
“Hırsla fil yavrularını yiyenler ve öğüt verenlerin öğüdünü terk etme”
adlı hikâyenin yeni bir kaynağı örnek olarak tanıtılmıştır.
Mevlânâ Celaleddin-i Belhî’nin bu kaynaklara ulaşmış olması muhtemeldir.
Anahtar kelimeler: Kaynakbilim, Mesnevi, Helios inekleri.
ABSTRACT
Although there have been many investigations about the origins of
the Masnavis’s allegories in the past; scholars still admit that there is
more to find regarding Masnaví’s stories and allegories and their origins.
In this essay we have found a new origin for one of the Masnavi’s
allegories known as the story of “elephant child eaters” and we think
that it is probable that Molana have been familiar with this new origin.
Keywords: morphology, Masnavi, Odysseus, Helios’s cows, elephant
eaters.
دانشجوی دکتری دانشگاه تهران
HAJAR BABAZADEH
418
چکیده
پیش از این در حوزۀ مثنویشناسی و مأخذشناسیِ داستانهایِ مثنوی کوششهای
فراون و شایان تقدیری صورت گرفته است؛ باری چنان که پژوهندگان این عرصه خود
معترفاند هنوز جای تحقیق و پژوهش در این حوزه وجود دارد و همچنان میتوان
مرخذ جدید و تازهای برای تمثیالت موجود در مثنوی یافت. در این مقاله مأخذ جدیدی
برای تمثیلی با عنوان »قصۀ خورندگان پیلبچه از حرص و ترک نصیحت ناصح« در
ابتدای دفتر سوم مثنوی معرفی شده است و احتمال میرود موالنا جاللالدین بلخی با این
مأخذ آشنا بوده است.
کلیدواژها: مأخذشناسی،مثنوی، ادیسه، گاوهای هلیوس، خورندگان پیل.
مقدمه
بر محققان و پژوهندگان عرصۀ ادبیات فارسی پوشیده نیست که تقریرات
شامخ استاد مسلّم، بدیعالزمان فروزانفر در کتاب مرخذ قصص و تمثیالت مثنوی
از نخستین تالشهایی است که ایرانیان در حوزۀ مرخذشناسی داستانهای فارسی
انجام دادهاند و به رغم گذشت ایام متمادی به ظن قریب به یقین میتوان گفت که
کوشش بدیعالزمان فروزانفر در این عرصه هنوز بهترین و یا یکی از بهترین
نمونههای مرخذشناسی داستانِ فارسی به شمار میآید. هدف اصلی استاد فروزانفر
در کتاب مرخذ قصص و تمثیالت مثنوی، چنان که خود ایشان در مقدمۀ کتاب
اشاره میکنند، آن است که وجود و شهرت حکایات مشابهی که موالنا در مثنوی
از آنها بهره گرفته است را نشان دهند و از این طریق امکان سنجش حکایات
مشابه را فراهم آورند تا خواننده بتواند قدرت تصرّف موالنا در داستانها را دریابد
و مقاصد حکایات ساده با موضوعات عادی را با مقاصد بلند و حکیمانۀ تمثیالت و
داستانهای مثنوی تطبیق دهد. )ر.ک: فروزانفر، 1387 :بیستم و بیست و یکم(
نوگرایی در هنر ایران
419
بنابراین هدف مؤلف چنان که باز در مقدمه متذکّر میشوند آن نبوده است که در
مبادی اصلی تمثیالتِ مثنوی بحث کند و یا ریشۀ اصلی داستانها را در ایران یا
خارج بیابد و کیفّیتِ تحوّل قصص را دنبال کند، بلکه آن عالم دانشمند فروتنانه
دربارۀ ماهیتِ اثر خود مینویسد:
»همینکه حکایتی را در کتب متقدّمان یا هم عصران موالنا و یا بعضی کتب که به
احتمال قوی مأخذی جز مثنوی داشته است به دست آورده در جزء مرخذ قصص نقل
کرده است و این ضعیف هرگز نخواسته است که مرخذ قصص مثنوی را به طور کلّی
گرد آورد و کاری که در حدّ توانایی و اطّالع وی نیست بر عهده گیرد چه اینگونه
بحث، شاید وظیفۀ جمعیتی باشد که هر یک چند زبانِ شرقی و غربی بدانند و در تاریخ
و آداب و آراء و عقاید و رسوم اقوام اطّالع کافی حاصل کرده باشند و امیدوارم که
آیندگان )به خواست خدا( گرم در کار آیند و این درِ بسته بگشایند و هر یک از
حکایات مثنوی را به منشأ و سرچشمۀ اصلی خود برسانند.« )همان: بیست و دوم(
در این مقاله سعی شده است تا مأخذ اصلی یکی از تمثیالت مثنوی و چگونی
سیر تطور آن در روایتهای مختلف نشان داده شود. همچنین به نظر میرسد که
موالنا جاللالدین بلخی به نوعی هم با مأخذ اصلی داستان و هم با دیگر روایاتِ
شایع در متون عربی و فارسی آشنایی داشته است، زیرا او در سرودن تمثیل
مذکور در مثنوی روایتهای مختلف را به هم میآمیزد.
قونیه در قرن هفتم
بنا به روایات مستندی که در دست است بهاءالدین محمد بن حسین بن احمد
خطیبی پدر موالنا جاللالدین بلخی در سال 617 یا 618 هجری از بلخ بیرون آمد و
از راه بغداد به مکه رفت و از آنجا به ارزنجان و مَلَطیه سفر کرد و چهار سال در
آنجا اقامت گزید و پس از آن به الرنده رفت و دست آخر به دعوت سلطان
HAJAR BABAZADEH
420
عالءالدین کیقباد سلجوقی )616-634 )به قونیه عزیمت کرد و باقی عمر در آنجا
بود تا بدرود حیات گفت. )ر.ک: صفا، 1369 :452 )دوران سلطنت عالءالدین
کیقباد، با وجود تهدیدهایی که از جانب ایلخانان مغول وجود داشت، از
درخشانترین سالهای حکومت سلجوقیان در آسیای صغیر به حساب میآید.
)ر.ک: گولپینارلی، 1363 :23 )قونیه در این دوره پایتختِ سلجوقیانِ روم بود و بر
اثر عالقه و توجه ویژۀ آنها به علم و هنر و همچنین فاصلۀ بسیار این شهر از فتنۀ
مغول عدّهای بیشماری از اکابر علم و دانش در آنجا مجتمع شده بودند؛ به عبارتی
بهتر قونیه در قرن هفتم محل تالقی سه فرهنگِ اساسی دنیای قدیم به شمار
میرفت، زیرا از یک طرف به دلیل مهاجرت ایرانیان و دانشمندان ایرانی، زبان
فارسی و شعر و ادب فارسی در این شهر رواجِ گسترده پیدا کرد و از طرف دیگر
زبان عربی که زبان قرآن و معارف دینی است در آنجا دارای تشخّص و امتیاز بود
و به موازات آن فرهنگ و تمدن یونان نیز که از طریق امپراطوری روم به آنجا
وارده شده بود، رونقی تام داشت. )ر.ک: شفیعیکدکنی، 1388 :25 )موالنا
جاللالدین در چنین شرایطی بالید و در قونیه نشو و نما یافت و قسمت عمدهای از
زندگانی پر برکت خود را در این شهر سپری کرد و همچون پدرِ خود در آنجا
دارِ فانی را وداع گفت. آناطولی در قرن هفتم و همچنین قونیه در این زمان از
طرفی مرکز اختالط مذاهب و از طرف دیگر مجمع اهل تصوف بود و به معنای
دقیق کلمه یک اجماع چند ملیتی )society multicultural )به شمار میآمد. اقوام
مختلف در سایۀ دولت سلجوقی و به واسطۀ سهلانگاری آنها دربارۀ ادیان و
مذاهب با یکدیگر همزیستی مسالمتآمیز )coexistence peaceful )داشتند و با
یکدیگر ارتباط فرهنگی برقرار میکردند. محققِ بزرگِ معاصر و یکی از
نوگرایی در هنر ایران
421
برجستهترین مولویشناسان عصر حاضر، عبدالباقی گوپینارلی در این باره
مینویسد:
»از مذاهب اهل سنت در مراکز مستقر در آناطولی، دو مذهب حنفی و شافعی
اعتباری یکسان داشتند. معتزله هم بیاهمیت تلقی نمیشد. وجود جویندگان فلسفۀ یونان
و حکمای مسیحی و مسلمان و برپا بودن کلیساها و کنیسهها در کنار مساجد
سهلانگاری و عدم تعصب نسبت به ادیان و مذاهب را در این دوره نشان میدهد.«
)50 :1363(
گوپینارلی همچنین معتقد است که روابط صمیمی و دوستانۀ سلجوقیان با روم
شرقی )بیزانس( باعث اشاعۀ فرهنگ و حکمت یونانی در آناطولی و قونیه شد و
نهایتاً این امر به رواج زبانِ یونانی در اکثر بخشهای آناطولی، به ویژه در ایاالت
نزدیک قونیه و بیزانس انجامید، تا جایی که در برخی از ایاالت بدان زبان تکلّم
میکردند. باری جدا از آنچه گفته شد، شواهد و قراین تاریخی نیز نشان میدهد
که مردم آسیای صغیر تا حدود بسیار زیادی با زبان و فرهنگِ یونانی آشنا بودهاند
و متفکّران بزرگ آن دیار را چون هومر، سقراط، افالطون و ارسطو به خوبی
میشناختهاند. استاد شفیعیکدکنی دربارۀ رواج زبان یونانی در قونیۀ قرن هفتم
مینویسد:
»آنچه از واژگان یونانی و حتی عبارات یونانی در دیوان شمس دیده میشود، گیرم
از زبان موالنا نشأت نگرفته باشد و سرودۀ دیگران باشد، هر چه هست، دلیلی است
روشن بر زنده بودن این زبان در آن ناحیه و در میان انبوهی از مردمان آنجا.« )همان:
)25
این نکته را البته پیشتر استاد گولپینارلی نیز در کتابی که دربارۀ موالنا
جاللالدین نوشته است، متذکّر شده بود. )ر.ک: 1363 :50 )به عقیدۀ وی و دیگر
HAJAR BABAZADEH
422
محققان، زبانِ یونانیای که در اشعار موالنا به کار رفته است، زبان متداولی میان
مردم قونیه در قرن هفتم هجری بوده و تمام خصوصایت زبان یونانیای را که
امروز در آناطولی رایج است، داراست. )ر.ک: همان: 411 )به زعم این استاد
»موالنا زبان یونانی را تا حدی میدانسته است که قادر باشد آثار فالسفه و اشعار
شاعران کهن یونانی را در متونِ اصلی آنها بخواند.« )همان:411 )همچنین به قول
ایشان موالنا با راهبان مسیحی نیز دوستی داشته و گاه در دیرِ افالطون در نزدیکی
قونیه به زیارت آنها میرفته است؛ گولپینارلی معتقد است که این رفت و آمدهای
خود دلیلی است بر اینکه وی با فرهنگ و زبان یونانی انس 1 موالنا به دیر افالطون
و الفت داشته است و اشعار یونانیِ او از عالقۀ وی به مسیحیان و راهبان مسیحی
حکایت میکند. )ر.ک: همان: 411 )هر چند این فرضِ گولپینارلی بر پایۀ
حکایاتی است که در مناقبالعارفینِ افالکی آمده است؛ شفیعیکدکنی به درستی
متذکّر میشود که این حکایات حتی اگر از نوع حکایتهایِ مجعولی باشد که
معوالً تذکره نویسان برای اهل تصوف میساختهاند، باری فضای اجتماعی و
فرهنگی قونیۀ قرنِ هفتم را به خوبی ترسیم میکند. )ر.ک: 1388 :26 )اکنون به
دو حکایت از این حکایات مناقبالعارفین اشاره میشود:
1
. دیر افالطون غاری بوده است در قونیه که پس از موالنا چلبیها بدانجا میرفتهاند و
یک شب از سال را در آنجا میگذراندهاندو خاطرۀ موالنا را زنده نگه میداشتهاند. )به نقل از
حواشی کتاب گولپینارلی، 1363 :411 )شفیعیکدکنی دربارۀ این مکان مینویسد: »دیر افالطون
محلی بوده است در قونیۀ عصر موالنا که تصویر دقیقی از آن در کتاب شهنامۀ سلجوق، اثر
اُنسی، 2 ،دیده میشودو ناظم آن متن، از این محل به نام »جای افالطون« یاد میکند....« )1388 :
)26
نوگرایی در هنر ایران
423
سرور راهبان دیرِ افالطون که از اکابر احبار ایشان مردی بود پیر و متبحّر و از جمیع
والیت استنبول و فرنج و جانیک و غیره به طلب آن علم پیش او میآمدند و از او
تحصیل احکام میکردند؛ حکایت کرد که روزی حضرت موالنا به دیر افالطون که در
دامن کوه است آمده بود و در آن مغاره که از آنجا آب سرد بیرون میآید در آنجا رفته
تا قعر غار روانه شد و من بیرون غار مراقب آن حال شدم که تا چه خواهد کردن؟ تا
هفت شبان روزی در میان آبِ سرد نشسته بود، بعد از آن شورکنان بیرون آمد و روانه
شد؛ حقّا که اثرِ تغیّر اصال در جسم مبارکش نبود و سوگندان خورد که آنچ در صفت
ات مسیح خوانده بودم و در صحف ابراهیم و موسی مطالعه کرده بودم و همچنان
عظمت ورزش انبیا که در تواریخ سلف دیده بودم درو همان بود و زیاده؛ چنانک در
اسرار خود فرمود و نمود. )1386 :149 )
و حکایت دیگر چنین است:
همچنان از محققان اصحاب منقول است که در دیر افالطون حکیم راهبی بود وفنون
عظیم و سالخورده، چندانک اصحاب آنجایگاه به رسم تفرّج رفتندی به انواع خدمات
کردی و اعتقاد نمودی و حضرت چلبی عارف را به غایت دوست میداشت؛ روزی
اصحاب کرام از سبب اعتقاد او پرسیدند که تو موالنا را چو دیدی و چگونه دانستی؟
گفت: شما او را چه دانید که او که بود؟ من ازو کرامات بیحدّ و معجزات بسیار دیدهام
و بندۀ مخلص گشته؛ و سِیَر انبیای ماضی را در انجیل و صُحُف ایشان خوانده بودم، همه
را در اتِ مبارکِ او مشاهده کردهام و به حقیّت او ایمان آورده...)همان: 276 )
حال اگر فرهنگ و ادب یونانی در قونیهای که موالنا در آن پرورش یافته
است رواج داشته و اگر موالنا به مقتضای جامعهای که در آن بالیده با تمدنِ یونان
آشنایی بیشتری پیدا کرده است، چندان بعید نیست که او با حماسۀ سترگِ آن
دیار یعنی ایلیاد و اودیسۀ هومر نیز آشنایی داشته است. این اثر ادبی مشهور، »از
قرن ششم پیش از میالد برای مردم آتن به صورت منظومههای رسمی درآمد که
HAJAR BABAZADEH
424
سراسر آن در جشنهای ملی هر دو هفته یک بار خوانده میشد« )خانلری، 1375 :
1538 )و سپس رفته رفته در اقصی نقاط جهان اشتهار یافت و تأثیراتِ عمدهای را
در ادب رومی باعث شد. بسیاری از وقایع اثر حماسی هومر در نواحی آسیای
صغیر پدید آمده است، )ر.ک: نفیسی، 1387 :5 )و این امر خود دلیل دیگری
است که مردمان آن سرزمین با این سرودۀ بلند آشنایی داشتهاند. به هر روی
میتوان مدعی شد که موالنا جاللالدین بلخی با این اثر و یا با برخی از داستانهای
آن آشنا و مأنوس و در شماری از تمثیلهای خود در اثر بیهمتایش مثنوی
معنوی از آنها متأثر بوده است. در ادامه نشان میدهیم که احتماالً مرخذ اصلی
یکی از تمثیالتِ ممتاز مثنوی، در حقیقت برگرفته از قسمتی از داستان ادیسۀ
هومر است و به گونهای بازتفسیر آن بخش از داستان به شمار میآید.
گاوهای ماده و تنومند هلیوس
در حماسۀ ادیسۀ هومر، پس از آنکه ادیسه در جنگ تروا )Troy )پیروز از
میدان نبرد بیرون میآید، برای بازگشت به خانهاش، ایتاکا )Ithaca )دچار مشکل
میشود و سفری که بنا بود نهایتاً یک ماه به طول انجامد بیست سال طول میکشد.
در این بیست سال ادیسه به انواع بالیا و موانع برخورد میکند و شماری زیادی از
یاران خود را از دست میدهد. ناوگان او در دریا با گردبادی سهمگین مواجه
میشود و این گردباد کشتیهایش را به شمال آفریقا میبرد. ادیسه در نتیجه
سالها تالش میکند تا راه بازگشت به خانهاش را بیابد، اما با حوادثی رو به رو
میشود که او را از هدفش بازمیدارند و بازگشتش را به تأخیر میاندازند. او برای
چارهجویی و یافتن راهی مناسب به سمت ایتاکا، در یکی از سفرهایش به سرزمین
هادس )Hades دهانۀ دوزخ و دنیای مردگان( میرود تا با تیرزیاسِ )Tiressias )
پیشگو که پیرمردی نابیناست مالقات کند و چارۀ کار را از او جوید. چون ادیسه
نوگرایی در هنر ایران
425
در سرزمین مردگان، تیرزیاس را مییابد با او به رایزنی میپردازد و این پیشگو او
را از چند و چون کار آگاه میکند و راه را از چاه بازمینماید. تیرزیاس به ادیسه
چنین خطاب میکند:
ای بازماندۀ زئوس، ای پسر الرت، ای اولیس که هزران چارهجویی میدانی، پس
چرا، ای بدبخت، چون پرتو آفتاب را بدرود گفتی، آمدهای مردگان و سرزمینی را که
شادی در آن نیست ببینی؟... شما میتوانید پس از رنجهایی، به خانۀ خود برسید، اگر
بتوانی دلِ خود و دلِ همراهان خویش را آرام کنی، از همان دم که کشتی خود را که
چوببست خوب دارد، به جزیرۀ تریناسید نزدیک بکنی، پس از آنکه از دریای بنفش
رسته باشی، هنگامی که گاوههای ماده و گوسفندان تنومند هلیوس را، که همه چیز را
میبیند و همه چیز را میشنود، در چراگاه خواهید دید. اگر به آنها هیچ زیانی نرسانی،
اگر در اندیشۀ بازگشت باشی، میتوانید باز هم بیآنکه رنج ببرید به ایتاک برسید؛ اما
اگر بدانها زیان برسانی، آنگاه نابود شدن کشتی تو و همراهانت را پیشبینی میکنم؛ و
تو اگر از مرگ برهی، دیر با حالی غمانگیز به خانه خواهی رسید، پس از آنکه همۀ
همراهانت بر روی کشتی بیگانهای از دست رفته باشند؛ در خانهات مایۀ رنج را خواهی
یافت؛ مردانی خویشتنخواه که دارایی تو را از میان میبرند، خواستگار زناشویی با زنت
هستند و پیشکشهای زناشویی را بدو میدهند... )هومر، 1387 :740-741)
چنانکه مالحظه شد تیرزیاس، ادیسه را از تجاوز به گلههای گاو و گوسفند
2 هلیوس
)Helios ،)خدای خورشید نهی میکند، اما هنگامی که ادیسه و یارانش به
2
. هلیوس تجسم ایزدی خورشید، گرما و روشنایی آفتاب است. هلیوس در اساطیر یونان از
ایزدان بزرگ نیست و از خدمتگزاران زئوس به شمار میآید. جایگاه هلیوس در پانتئون یونانی
ناچیز است. با این حال این اندیشه که او تجسم خورشید، مرکز گیتی، بخشایندۀ نور و گرمای
گریزناپذیر برای زندگی در برابر تاریکی و مرگ است، در پایان دوران باستان، اهمیت
HAJAR BABAZADEH
426
کرانههای جزیرۀ تریناسید )Trinacide )میرسند، یاران او خسته و گرسنهاند، به
همین دلیل از وی میخواهند تا مدتی در آنجا درنگ کنند، ادیسه به اکراه
میپذیرد ولی بدان شرط که یارانش به گلۀ هلیوس کاری نداشته باشند:
»ای دوستان، در کشتیِ تندروِ ما خوردنی و آشامیدنی هست؛ از ترس آنکه مبادا
بدبختی پیش آید نباید دست به گاوان بزنیم. زیرا خدایی که این گاوان و این میشهای
پروار از آنِ اوست، هلیوس، همه چیز را میبیند و همه چیز را میشنود سنگیندل
است.« )همان: 767)
»من این میگفتم و همان دم سوگند خوردند چنان که فرمان دادم از ستوران
آسمانینژاد خودداری کنند.« )همان: 766)
تا زمانی که یاران ادیسه خوراک و بادۀ سرخفام داشتند از گاوها خوددرای
کردند، اما چون خوراکِ آنها به پایان رسید، ملوانانِ گرسنه احتیاط از کف دادند
و گاوهایی را که وقفِ هلیوس بود سر بریدند و پوست کندند و خوردند. ادیسه
در این حین برای نیایش به درگاه خدایان به درون جزیره رفته بود و چون
بازگشت و از کار یارانش آگاه شد، آنها را سرزنش و مالمت کرد و از خوردن
گوشتِ گاوهایِ هلیوس تجنّب واجب شناخت. در این هنگام هلیوس که از غارت
گلۀ مقدسِ خود خشمگین شده بود با دلی پر از اندوه از زئوس )خدای خدایان( و
دیگر خدایان خواست که از ادیسه و یارانش انتقام بگیرند:
»ای زئوسِپدر و شما ای خدایانِ نیکبخت و جاودانی دیگر، کیفر کشتار گاوهای
مرا از همراهان اولیس پسر الئرت بستانید. ایشان گستاخانه این جانورانی که مایۀ شادی
من بودند کشتهاند، هنگامی که من به سوی آسمان پر ستاره میرفتم یا هنگامی که در
چشمگیری پیدا میکند. برای اطالع بیشتر ر.ک به: ژوئل، اشمیت. )1389 . )فرهنگ اساطیر
یونان و روم. ترجمۀ شهال برادران خسروشاهی. تهران : روزبهان.
نوگرایی در هنر ایران
427
فرود آمدن از آسمان به سوی زمین میچرخیدم. اگر کیفری بجا در برابر کشتار گاوان
من نبینند من نزد هادس فرو خواهم رفت و برای مردگان خواهم درخشید.« )همان:
)769
زئوس در جوابِ هلیوس میگوید:
»ای هلیوس، همچنان در میان خدایان و برای آدمیزادگان بر زمینی که گندم میدهد
بدرخش. اما این کسان را؛ به زودی صاعقۀ فروزان خود را بر کشتی تندرو ایشان فرود
خواهم آورد و پارههای آن را در میان دریای میآسا به پرواز خواهم آورد.« )همان:
)769
پس از این گفتگو ادیسه و همراهانش به کشتی بازمیگردند و آمادۀ حرکت
به سمت ایتاکا میشوند. زئوس در این موضع و در میانۀ راه برای حمایت از
هلیوس، سنگدالنه همۀ مردانِ ادیسه را با آ رخش نابود میکند و بدین ترتیب
ناوگانِ اعزامی به جنگ تروا در طوفان سهمگین دریا نابود میشود. تنها ادیسه که
از گوشت گاوانِ هلیوس نخورده است زنده میماند و باقی افراد او به کامِ مرگ
میروند. هومر نابودی کشتی و غرق شدن سربازان یونانی را چنین وصف میکند:
»و همان دم خدایان، بزرگواریهایی در دیدگانشان آشکار کردند: چرمهای گاوان
راه میپیمودند؛ گوشتها در گرداگرد سیخها بانگ برمیآوردند، چه گوشت پخته و چه
گوشتِ خام؛ گویی گاوان خود بانگ میکردند... کشتی دیر زمانی راه نپیمود، همان دم
باد باختر صفیرزنان پیش آمد و مانند توفانی گرد خود پیچید؛ سختیِ باد چوبهای دگل
را پی در پی در هم شکست... در همان دم زئوس تندر را برآورد و صاعقۀ خود را بر
کشتی فرود آورد. چون صاعقۀ زئوس بر آن خورد همۀ آن گرد خود پیچید، از دودِ
گوگرد پر شد و کسانم از کشتی به زیر افتادند.« )همان: 769 -770)
در نهایت ادیسه که تنها بازماندۀ توفان سهمگین دریاست بر تخته پارهای
سوار میشود و خود را به زحمت به جزیرهای میرساند. او همچنان به خاطر
HAJAR BABAZADEH
428
غضب خدایان سختیها، مصیبتها و آزمایشهای دیگری را نیز پس پشت
میکند و سرانجام موفق میشود به قلمرو سلطنت خود در ایتاکا بازگردد و تاج و
تختش را باز پس گیرد.
شتر صالح
یقیناً ساحت مقدس قرآن از لو اساطیراالولین منزه است، اما شایان کر
است که اسطورۀ ادیسه و گلۀ گاوهای هلیوس، داستان شتر صالح را در قرآن به
خاطر میآورد. آنجا که گروهی از اشقیاء بدون در نظر گرفتن نصیحت پیامآور
الهی شتری را که آیت خدا بود و از دل کوه بیرون آمده بود، پی کردند:
»و إِلی ثَمُودَ خَاهُم صالِحاً قَالَ یا قَومِ عبُدُوا اهللَ مَا لَکُم مِن الَهٍ غَیرُهُ قَد جاءَتکُم بَیِّنَهٌ
مِن رّبّکُم هذِهِ ناقَهٌ اهللِ لَکُم آیتهً فَذَروهَا تَأکُل فِی األرضِ اهللِ وَ ال تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأخُذَکُم
عَذَابٌ لِیمٌ )األعراف 73«...»)فَعَقَرُوا النماقَهَ و عَتَوا عَن مرِ رَبِّهِم و قَالوا یَا صَالِحُ ائتِنَا بِمَا
تَعِدُنَا إن کُنتَ مِنَ المُرسَلِینَ فَأخَذتهُمُ الرمجفَهُ فَأصبَحُوا فِی دَارِهِم جَاثِمِینَ )األعراف 77-
»)78
بنابر روایتهای اسالمی پس از حضرت هود و عاد )ص(، حضرت صالح
)ص( به مدت دویست سال بر قوم ثمود به رسالت فرستاده شد و آن قوم را به
پرستش خدای یگانه و ترک بتهایی که پدرانشان میپرستیدند دعوت کرد.
)ر.ک: نیشابوری، 1392 :42 )بعضی از مفسرین معتقدند که حضرت صالح به
عنوان معجزه ماده شتری زنده را از دل سنگ برآورد، اما در قرآن اطالعاتِ دقیقی
در این باره وجود ندارد.
3
)ر.ک: خزائلی،1341 :396 -397 )صالح از قوم خود
3 .به عقیدۀ محمد خزائلی برآوردن ناقه از سنگ اشتباهی است که در نتیجه تقارب لفظی
میان حجر به کسرهاء و سکون جیم »محل اقامت ثمود« و حجر بفتحین که به معنی سنگ
نوگرایی در هنر ایران
429
خواست تا این ناقه را که آیتی از تقدیس بود محترم دارند و مدتی استفاده از آب
را به وی اختصاص دهند و به او آزار نرسانند، اما قوم ثمود سرکشی آغاز کردند
و ناقۀ صالح را پی کردند. صالح آنگاه به قوم خود گفت سه روز در خانههاییشان
بمانند و منتظر باشند. در روز چهارم زلزله و صاعقهای بر ثمود نازل شد و آنها
بکلّی از بین رفتند. در مورد پی کردن ناقه در کتب تفسیر آمده است که شخصی
به نام قدار با رفیقان خود باده مینوشید، یاران او خواستند مقداری آب را با شراب
بیامیزند، اما چون نوبت شُرب ناقۀ صالح بود، آب نیافتند. بدین ترتیب قدار با
رفیقانِ خود همداستان شد که ناقه را بکشند. )ر.ک: همان: 252 )
قصة خورندگان پیلبچه از حرص و ترک نصیحت ناصح
استاد بدیعالزمان فروزانفر در کتاب مرخد قصص و تمثیالت مثنوی، مأخذ
اصلی این حکایت را که در ابتدای دفتر سوم مثنوی آمده است، کتاب حلیهاالولیاءِ
ابونعیم اصفهانی کر میکند. خالصه و ترجمۀ عربی حکایت مذکور از کتاب
جلیلالقدر و سترگ حلیهاالولیاء چنین است:
»ابوعبداهلل قالنسی نقل کرد که در یکی از سفرهایمان دچار طوفان شدیم سرنشینان
کشتی به دعا و نذر و نیاز پرداختند. آنگاه به من گفتند تو چه نذر کردهای. در جواب
گفتم نذر کردم که اگر نجات یابم هرگز گوشت فیل نخورم! حاضران گفتند عجبا از
این نذر که کردهای! از قضا به سبب شکستگی، کشتی را به ساحلی فرود آوردند و در
آنجا خوردنی نبود. ناگهان بچه فیلی ظاهر شد. همسفران در دم او را گرفتند و بح
کردند و خوردند. من به نذر خود وفادار ماندم. همسفران پس از این که سیر شدند به
خواب رفتند. در این هنگام فیلِ مادهای سر رسید. او که در جستجوی فرزندش بود همه
میباشد پیش آمده است. برای اطالع بیشتر در این باره ر.ک: خزائلی، محمد. )1341 .)اعالم
قرآن. تهران: امیر کبیر.
HAJAR BABAZADEH
430
جا را میبویید تا استخوانهای فرزندش را یافت. آنگاه به سراغ خفتگان رفت و چون
دریافت که آنها خورندۀ فرزندش هستند یکی یکی همه را با دست و پای خود له
میکرد و به قتل میرساند. بعد به سراغ من آمد. اما با بوییدن دهانم دریافت که من از
گوشت فرزندش نخوردهام. چرخی زد و با خرطومش اشاره کرد که سوار شو. سوار شدم
و فیل به سرعت پیش میرفت و شبانه مرا به زمین حاصلخیز و پر جمعیتی رساند.
صبحگاهان چشمم به زراعت و انبوه مردم افتاد. آنها مرا نزد فرمانروایشان بردند. ماجرای
خود به تمامی بگفتم. گفتند هشت روز راه را یکشبه پشت سر گذاشتهای!« )فروزانفر،
1387 :247-248 ،با تلخیص و دخل و تصرف(
استاد فروزانفر پس از نقل این حکایت متذکّر میشوند که این داستان را
دمیری در حیاهالحیوان و قاضی ابوعلی تنوخی در نشوارالمحاضره و ابن بطوطه در
رحله و عوفی در جوامع الحکایات نقل کرده است. )همان: 247 )البته الزم به
کر است که در روایت حلیهاالولیاء بر خالف روایتِ مثنوی و ایلیاد و ادیسه
شخص دانا و ناصحی گروهی را از خوردن گوشتِ حیوانی منع نمیکند، بلکه
ابوعبداهلل قالنسی به ناگاه تصمیم میگیرد که از خوردن گوشت فیل امتناع کند و
میگوید: »اینچنین نذری به دلم برات شد و خدا آن را بر زبانم جاری کرد.«
)همان: 248 )
چنان که کر شد عوفی نیز این حکایت را در جوامعالحکایات نقل کرده
است، اما او این کرامت را به ابراهیم خوّاص نسبت میدهد. اکنون روایت عوفی
را با تلخیص کر میکنیم:
حکایت کردهاند از بندۀ خاص ابراهیم خوّاص که وقتی با جماعتی از اصحاب صفه
عزم سفر دریا کردم و چون در کشتی نشستم و سفینه به میان بحر رسید ناگاه بادی
سخت برخاست و کشتی را نه لنگر ماند و نه شراع و بادبان را نه سفینه ماند و نه ارتفاع.
کشتی بشکست و خلق غرقه گشتند. ما تنی چند بر تختهای بماندیم. باد آن تخته به
نوگرایی در هنر ایران
431
جزیرهای انداخت... یکی از آن جماعت گفت: بیایید تا هر یک نذری کنیم و از
حضرت عزّت طاعتی الزام نماییم تا به برکت آن آفریدگار عزّاسمُهُ ما را فرجی بخشد.
پس هر یک نذری کردند.... چون نوبت به من رسید چندان که فکرت کردم مرا هیچ
یاد نیامد جز آنکه گفتم: من نذر کردم که هرگز گوشت پیل نخورم و این به مدد الهام
بود. آن جماعت گفتند: ای برادر در این مقام چه وقت هزل است! گوشت پیل که
خورد... گفتم: این ساعت جز این در خاطر نیاید، تا از غیب چه پدید آید. پس یاران
گفتند: مصلحت در آن است که گرد این جزیره برآییم مگر چیزی یابیم که از آن قوت
سازیم. پس گرد آن صحرا بر آمدند و طواف میکردند ناگاه نظر ایشان بر پیل بچهای
افتاد. تکلّف کردند تا آن را بگرفتند و بسمل کردند و آن گوشت را قسمت کردند...
چون نوبت به من رسید گفتم: من امروز نذرکردهام که گوشت پیل نخورم. از خوردن
آن امتناع نمودم. یاران از آن گوشت بخوردند و چون از شب پاسی بگذشت پیلی مست
باشکوه برسید و فریاد میکرد چنانکه عقلها مدهوش میشد. چون یاران حال بدان جمله
بدیدند همه از هیبت در روی افتادند و حیات را وداع کردند. پیل بیامد و یکان یکان را
میبویید و در زیر پای خرد میکرد تا جمله را بشکست و من تنها بماندم مرا نیز بسیار
ببویید زیادت از آنکه یاران مرا بوییده بود و در میان خرطوم او دل از جان برداشتم و
روح من منتظر خالص گشته. پس مرا بر پشت خود انداخت و دویدن گرفت و من خود
را بر پشت او نگاه میداشتم... چندانکه تباشیر صبح صادق عرصۀ آفاق را منوّر گردانید
خرطوم بر باال کرد و مرا از پشت خود فروگرفت و آهسته بر زمین نهاد و بازگشت...
در آن راه برفتم به شهری رسیدم و آنجا نزول کردم. اهل شهر حال من پرسیدند. قصۀ
خود با ایشان تقریر کردم. متعجب شدند و گفتند: این پیل در یک شب چندین روزه راه
برفته است...)عوفی، 1392 :172-174 )
چنانکه مالحظه شد عوفی در نقل این داستان کامالً متأثر از روایت حلیه
االولیاء است، اما دانسته نیست که چرا به رغم تأثیرپذیری آشکار، عوفی این
کرامت را به ابراهیم خوّاص نسبت میدهد. خاتمالشعراء، جامی نیز این حکایت را
HAJAR BABAZADEH
432
در نفحاتاالنس آورده است. روایت جامی در این کتاب با روایت ابونعیم در
حلیهاالولیاء طابق النعل بالنعل است و در هر دو روایت این کرامت به ابوعبداهلل
قالنسی نسبت داده شده است. به دلیل مشابهت کامل روایت جامی با روایت
ابونعیم برای جلوگیری از اطالۀ کالم از کر آن خودداری میکنیم. )ر.ک: جامی،
1386 :110 )باری آنچه در این سه روایت )روایتِ ابونعیم، عوفی و جامی( و
روایتِ هومر جلب توجه میکند، آن است که سرنوشت شخصیتهای داستان به
نوعی با دریا، کشتی و جزیرهای دور افتاده گره خورده است و این امر نشان
میدهد که هر چهار روایت دست کم از پنج یا شش موتیف )motif )مشابه
برخوردارند. همچنین به نظر میرسد موالنا در نقل داستان »خورندگان پیل« با
اینکه با روایت ابونعیم و عوفی و دیگران آشنا است، اما کامالً از آنها متأثر نیست
و این امر احتمال تأثر او از روایت سومی را زیاد میکند. با در نظر گرفتن تمام
این روایات، تمثیلی که موالنا جاللالدین بلخی با عنوان »قصۀ خورندگان پیل« در
مثنوی معنوی نقل میکند، آمیزشی از دو روایتِ »گاوهای هلیوس« و روایت
»ابونعیم اصفهانی« است. قطع نظر از اینکه در روایت مثنوی و سه روایتِ عربی و
فارسی فیل موجودی است که کشته میشود و سپس قاتالن او به هالکت میرسند؛
اما در روایت مثنوی شخص سومی وجود دارد که گروهی از دوستان را از خوردن
گوشتِ پیل نهی میکند و این شخصیت از این جهت دقیقاً مشابه تیرزیاسِ پیشگو
در داستان ادیسه است، اما این شخصیت محوری در روایتهای دیگر دیده
نمیشود. اکنون برای تبیین موضوع، روایت منظوم مولوی را با تلخیص کر
میکنیم:
آن شنیدی تو که در هندوستان دید دانایی گروهی دوستان
گُرسنه مانده شده بیبرگ و عُور میرسیدند از سفر از راه دور
نوگرایی در هنر ایران
433
مهر داناییش جوشید و بگفت خوش سالمیشان و چون گُلبن شکفت
گفت: دانم کز تجوّع وز خَال جمع آمد رنجتان زین کربال
لیک اهلل اهلل ای قومِ جلیل تا نباشد خوردتان فرزندِ پیل
پیل هست این سو که اکنون میروید پیلزاده مشکنید و بشنوید
پیلبچگاناند اندر راهتان صیدِ ایشان هست بس دلخواهتان
بس ضعیفند و لطیف و بس سمین لیک مادر هست طالب در کمین
از پی فرزند، صد فرسنگ راه
ج
او بگردد در حنین و آه آه
آتش و دود آید از خرطومِ او الحذر زآن کودکِ محروم او...
هر دهان را پیل بویی میکند گرد معدۀ هر بشر برمیتند
تا کجا یابد کباب پور خویش تا نماید انتقام و روزِ خویش...
گفت ناصح: بشنوید این پند من تا دل و جانتان نگردد ممتحن
با گیاه و برگها قانع شوید در شکارِ پیلبچگان کم روید
من برون کردم ز گردن وامِ نصح جز سعادت کی بود انجامِ نُصح؟...
این بگفت و خیربادی کرد و رفت گشت قحط و جوعشان در راه زفت
ناگهان دیدند سویِ جادهیی پورِ پیلی، فربهی، نوزادهیی
اندر افتادند چون گرگان مست پاک خوردندش، فروشستند دست
ج
آن یکی همره، نخورد و پند داد که حدیثِ آن فقیرش بود یاد...
پس بیفتادند و خفتند آن همه وآن گرسنه چون شبان اندر رمه
دید پیلی سهمناکی میرسید اوالً آمد، سویِ حارس دوید
بوی میکرد آن دهانش را سه بار هیچ بویی زو نیرمد ناگوار
HAJAR BABAZADEH
434
چند باری گرد او گشت و برفت مر ورا نرزرد آن شه پیلِ زفت
مر لب هر خفتهای را بوی کرد بوی میآمد ورا زآن خفته مرد
از کباب پیلزاده خورده بود بر درانید و بکشتش پیل، زود
در زمان، او یک به یک را زآن گروه میدرانید و نبودش زآن شکوه
بر هوا انداخت هر یک را گزاف تا همی زد بر زمین، میشد شکاف
)155-69(
با توجه به آنچه تا کنون کر شد و با توجه به علم مأخذ شناسی داستانها
)morphology/ Folkloristic morphology(
که همواره به دنبال شباهتهای 4
ساختاری میان روایتهای مختلف است؛ به نظر میرسد مأخذ اصلی تمام
روایتهایی که دربارۀ خوردن گوشت پیل نقل شد، برگرفته از داستان گاوهای
هلیوس در حماسۀ ادیسه باشد و چندان بعید نیست که در طول زمان گاوهای
هلیوس در روایت یونانی به فیل در روایتهای عربی و فارسی تطور پیدا کرده
باشد. آنچه علیالتحقیق مسلّم است میان این روایات از لحاظ تماتیک )thematic )
مشابهتهای انکار نکردنیای وجود دارد. شباهتهای عمدهای که اختصاصاً در دو
روایت موالنا و هومر وجود دارند، عبارتند از:
1 .در هر دو روایت حیوانی به خاطر گرسنگی مسافران کشته و خورده
میشود.
4
. morphology یا مأخذ شناسی به معنای ریشهشناسی و یا ریختشناسی فرم و ساختار
است و morphologyFolkloristic به معنای مطالعۀ ساختارهای فولکلور و داستانهای
عامیانه است. این شاخه از مطالعات ادبی موجودیت خود را به دو محقق برجسته مدیون است:
والدیمیر پراپ روسی و آنتی آرنه فنالندی. در این نوع مطالعات بررسی و مطالعۀ موتیف
داستانها برای طبقهبندیِ آنها اهمیت بسیاری دارد.
نوگرایی در هنر ایران
435
2 .در هر دو روایت شخص دانایی )در داستان ادیسه تیرزیاس و در روایت
موالنا دانایی که در هندوستان است( وجود دارد که مسافران را ازخوردن گوشت
حیوانی نهی میکند.
3 .در هر دو روایت همسفران به گفتۀ فرد دانا اهمیت نمیدهد و یا آن را
فراموش میکنند و گوشت حیوان نهی شده را میخورند.
4 .در هر دو روایت فردی آگاه و دوراندیش حضور دارد که از خوردن
گوشت حیوان نهی شده امتناع میکند و بدین واسطه زنده میماند.
5 .در روایت یونانی بانگ گوشتهای ناپخته و پخته شده و در روایت موالنا
بوی گوشت پیل، غمازی میکند و باعث مرگ خورندگان آنها میشوند.
6 .در هر دو روایت فرد حازم زنده میماند.
الزم به یادآوری است که بسیاری از تمثیلهای دیگری که موالنا در کتاب
خود به آنها استناد کرده است مأخذی یونانی دارند؛ از جمله »حکایت تعلّق موش
با چغز« در دفتر ششم که استاد نیکلسون مأخذ آن را به درستی یکی از
داستانهای منسوب به ازوپ میداند. )ر.ک: فروزانفر، 1387 :567 )همچنین به
نظر میرسد موالنا با بعضی از شخصیتهای اسطورهای یونان نیز آشنا بوده است؛
5 از آن جمله است آشنایی احتمالی او با داستان شاه میداس
که در ادبیات جهان
سمبل حماقت و بالهت است. ) ر.ک: لغتنامۀ دهخدا، یل والقرنین(
5 .داستان میداس پادشاه فریژی به علت گوشهایش که چون گوش
های خر بود، زبانزد
است و در ادبیات جهان انعکاس یافته است. میداس روزی در جنگل در حال گردش بود که
دید آپولون و پان )از خدایان یونان( بر سر اینکه کدام نوازندۀ بهتری است با هم رقابت
میکنند میداس برای داوری برگزیده شد و به شکلی احمقانه پان را برنده اعالم کرد. آپولون
HAJAR BABAZADEH
436
منابع
افالکی، شمسالدین احمد. )1386 .)مناقبالعارفین. تهران: اقبال.
خشمگین شد و بیدرنگ دو گوش خر بر سر میداس پدید آمد. او از فرط خجالت، گوشهایش
را در زیر کاله پنهان میکرد و تنها آرایشگر او از رازش مطّلع بود. باری این راز بر سینۀ
آرایشگر سنگینی میکرد و او نمیتوانست آن را پنهان دارد، به همین دلیل روزی به صحرا
رفت و در آنجا گودالی حفر کرد و فریاد زد: »شاه میداس گوشهایی چون گوشهای خر
دارد.« آنگاه آسوده شد. چندی بعد در آن محل نیهایی رویید که با وزش هر باد این جملۀ
گستاخانه را تکرار میکردند و به زودی این راز در همه جا آشکار شد. برخی از محققان
معتقدند بیتی از موالنا به این داستان اشاره دارد:
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر کاین سخن را درنیابد گوش خر
برای اطالع بیشتر ر.ک: لغتنامۀ دهخدا، یل والقرنین و برای اطالع بیشتر از داستان شاه
میداس ر.ک به : ژوئل، اشمیت. )1389 . )فرهنگ اساطیر یونان و روم. ترجمۀ شهال برادران
خسروشاهی. تهران : روزبهان.
نوگرایی در هنر ایران
437
دهخدا، علی اکبر )و همکاران(. )1325-1352 .)لغت نامه. تهران: سازمان
لغت نامۀ دهخدا.
جامی، نورالدین عبدالرحمان. )1386 .)نفحاتاالنس. تصحیح محمود
عابدی.تهران: سخن.
خانلری، زهرا. )1375 .)فرهنگ ادبیات جهان. تهران: خوارزمی.
خزائلی. محمد. )1341 .)اعالم قرآن. تهران: امیرکبیر.
ژوئل، اشمیت. )1389 . )فرهنگ اساطیر یونان و رُم. ترجمۀ شهال برادران
خسروشاهی. تهران : روزبهان.
شفیعیکدکنی، محمدرضا. )1362 )گزیدۀ غزلیات شمس. تهران: شرکت
سهامی کتابهای جیبی.
___. )1388 .)در عشق زنده بودن. تهران: سخن.
صفا، بیحاهلل. )1369 .)تاریخ ادبیات در ایران )جلد 1 ،2 و 3 .)تهران:
فردوس.
عوفی، سدیدالدین محمد.)1392 .)پانصد و یک حکایت از جوامعالحکایات.
به سعی امیر بانوی کریمی )امیری فیروزکوهی(. تهران: زوار.
فروزانفر، بدیعالزمان. )1378 .)احادیث و قصص مثنوی. ترجمۀ کامل و
تنظیم مجدد حسین داوودی. تهران: امیرکبیر.
گولپینارلی، عبدالباقی.)1363 .)موالنا جاللالدین. ترجمه و توضیحات توفیق
سبحانی. تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
معین، محمد. )1363 .)فرهنگ معین. تهران: امیر کبیر.
مولوی، جالل الدین محمد بن محمد. )1362ا(. مثنوی معنوی. تصحیح رینولد
نیکلسون. تهران: امیر کبیر.
HAJAR BABAZADEH
438
___.)1391 .)شرح جامع مثنوی. تألیف کریم زمانی.جلد سوم.تهران:
اطالعات.
نیشابوری، ابواسحق. )1392 .)قصص االنبیاء. به اهتمام حبیب یغمایی. تهران:
علمی و فرهنگی.
هومر. )1385 .)ادیسه. ترجمۀ سعید نفیسی. تهران: انتشارات بهزاد.
___. )1389 .)اودیسه. ترجمۀ سعید نفیسی. تهران: علمی و فرهنگی.
___. )1387 .)ایلیاد و اودیسه. ترجمۀ سعید نفیسی. تهران: هرمس.
نتیجهگیری
براساس تشابهات و همانندیهایی که از لحاظ تماتیک و ساختارهای داستانی
میان دو روایت گاوهای مقدس هلیوس و داستان خورندگان پیل وجود دارد و بر
اساس علم مأخدشناسی میتوان نتیجه گرفت که روایت گاوهای هلیوس در ادیسۀ
هومر مأخذ اصلی تمثیل خورندگان پیل در مثنوی معنوی است. باری دانسته نیست
که آیا موالنا جاللالدین بلخی در هنگام سرودن تمثیل مذکور روایت هومر را در
نظر داشته است یا نه؟ اما بر اساس قراین تاریخی به نظر میرسد خداوندگار قونیه
با زبان یونانی آشنا بوده است و بدین ترتیب از آثار اندیشمندان و ادیبان آن دیار
بالواسطه و یا با واسطه بهره میبرده است.
Konular
- PARS DERGİSİ
- ŞU’ARÂ HOCASI MÂDER-ZÂD BİR ŞÂİR: ZÂTÎ
- KLÂSİK TÜRK EDEBİYATINDA ŞEM’Ü PERVÂNELER VE LÂMİ’Î ÇELEBÎ’NİN ŞEM’Ü PERVÂNE MESNEVİSİ
- FARS EDEBİYATINDA METAFİZİK YOLCULUKLAR
- شاعران فارسی سرای وفارسینويس ارزرومی
- تعلیم وتربیت ازمنظر سعدی
- توازن موسیقايی غزلهای سعدی
- YAŞAR KEMAL’İN İNCE MEMED ROMANI İLE SADIK ÇUBEK’İN TENGSİR ADLI ROMANININ KARŞILAŞTIRMASI
- YAVUZ SULTAN SELİM’İN DÎVÂNINDA OLMAYAN FARSÇA ŞİİRLERİ
- KÜÇÜKASYA’DA İSLAMİYET (DER İSLAM IN KLEIN ASIEN)
- ERKEN DÖNEM FARSÇA MESNEVİLERDE BEZM - IYRD.
- RÛDEKÎ-Yİ SEMERKANDÎ (Ö. 329/940)
- NAZÎRÎZÂDE EMÎN’İN ŞEYHÜLİSLÂM FEYZULLAH EFENDİ’YE FARSÇA METHİYELERİ
- HAYRETÎ DİVANINDA GEÇEN “GAM” KELİMELERİNİN TASARIMLARI
- BÂBÂ TÂHİR-İ HEMEDÂNÎ DİVANININ MEHDÎ-İ HAMÎDÎ NÜSHASINDA GEÇEN DOBEYTÎLERİ VE TÜRKÇE TERCÜMESİ
- EŞREFOĞLU RÛMÎ’NİN GAZELLERİNDE NASİHAT VE NEFİS MUHASEBESİ
- HÂB-I HAYÂL, AYINTABLI HÜSNÜ
- شاعران فارسیسرای و فارسینويس ارزرومی*
- مسئلة »مضمون« در شعر کودکان و نوجوانان
- مأخذ اصلی تمثیل خورندگان پیلبچهدرمثنوی
- وگرايی درهنر ايران
- NEF’Î’NİN TUHFETU’L-UŞŞÂK ADLI FARSÇA KASİDESİ
- ERKEN DÖNEM FARSÇA MESNEVİLERDE BEZM - IIYRD.
- DAKİKÎ-Yİ TUSÎ (Ö. 366/976)
- ÂRİF ÇELEBİ’NİN FARSÇA KASİDESİ VE TÜRKÇE ÇEVİRİSİ
- SÂİB-İ TEBRİZÎ’NİN ŞİİRLERİNDE GEÇEN “HÂB-I BAHÂR” TAMLAMASI ÜZERİNE
- ROMEN DİLİNDE KULLANILAN FARSÇA KELİMELER
- سینمای ایران
- آداب حرب مغول درتاریخ جهانگشای جوینی
- بررسی تطبیقی ضرب المثل های ترکی سنقر با ضرب المثل های زبان فارسی